سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گدا فرستاده خداست ، کسى که او را محروم دارد خدا را محروم داشته ، و آن که بدو بخشد خدا را سپاس و حرمت گذاشته . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :37
کل بازدید :28362
تعداد کل یاداشته ها : 44
103/2/11
8:25 ص

 

من خدارا دیدم بر لب طاقچه ای از جنس دعا که شمعی میسوخت پر نور  و گلی میخندید
به ندای قرآن  دل من تنها بودبه صدا گوش میداد. و نمیدانست چیست ؟ از کجاست؟
من در این تاریکی به که می اندیشم؟ به وجودیکه سراسرتنهاست یا به درختی که در این
نزدیکیست . یابه چشمان کدک معصومی که مرا میخواند.به چه می اندیشم ؟ به خدا......
به خدایی که همین نزدیکیست. این صدای چیست که از عمق وجودم پیداست و مرا میخواند:
چه خدا نزدیک است لب درگاه عبودیت توست  به کناری بزن این پرده حجب. همنوا شو تو
 با زمزمه  سبز حیات . به زلالیت چشمان بهاری که گریست اوهمین نزدیکی ست عطر او در
تن باغ نور او در مهتاب  به نم آه و هم آوایی دست تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم
باغ آرام و هوایی دلچسب  ذهن نمناک درخت بوی باران می داد  جیر جیر ک در باغ 
آخرین شعر خودش را می خواند حسن یوسف آرام،سوزن از گل سرخ قرض گرفت پشت پیراهن
برگش را دوخت . کفشدوزک به لب باغچه سرخ، بوسه ای زد و گریخت  ماهی کوچک حوض،
 خواب دریایی خود را می گفت و همه ماهی ها باله جنبان گفتند: خواب خوبی ست خدا خیر کند
شیشه عطر بهار ،لب دیوار شکست  و هوا پر شد بوی خدا لب پاشویه نشستم  چه زلال است  این
آب . ماه در حوض خودش را می شست  دست در حوض زدم ماه شرمنده، خجل ،پیچ و تابی به خودش
داد و گریخت  نردبان گفت به مهتاب : بام تا صحن حیاتش با من غبطه خوردم به درخت  غبطه خوردم
به گل اطلسی  کنج حیاط  گل شیپوری سر به گوش گل کوکب میگفت: صبحدم وقت نماز من صدایت کردم
خواب اگر می ماندی . صبح در باغ . خجل می گشتی قاصدک شاد و سبکبال و رها نامه سوسن سنبل را داد
سرو با طمئنینه وضو کامل کرد رفت سر وقت نماز پیچک گوشه باغ ، چون که بازوش دگر تاب نداشت
دست بر خاک تیمم می کرد جیر جیرک از دور آخرین مصرع شعرش را خواند همهمه در دل باغ
بلبل از شاخه با آواز بخواند: سرو قامت بسته است ، وقت تنگ است، شتاب همه قامت بستند.
 باغ می رفت ملاقات خدا   جیر جیرک شنل سبز خودش را بتکاند ماند در صف آخر. باغ پر بود زتسبیح خدا
من خجل از همه غفلت خویش  . دست و پایم گم شده نرسیدم به نماز . گل میمون خندید و گل مریم هم.
سرو در بین رکوع آنقدر ماند که شبنم برسد  من که یک عمر به دنبال خدا میگشتم  امشب این گوشه
باغ  او صدایم می کرد . من چه اندازه دلم بیدار است.