روز معلم
زنگ ها را زدی و در سخنی می شکنم و مرا هیچ نفهمید کسی از سخنم
دست های همه کس مشق مرا خط زده است پرم از ترس معلم که چه راهی بزنم
باد بادک شده بودند ورق های دلم باز در درس عظیم مدرسه انداختنم
گفت استاد که تکلیف تو امشب درد است باز صد مرتبه بنویس که نشناختم
بروید عقربه ها آخر این زنگ کجاست ؟ به عجب مدرسه ای درقفس انداختنم
سر تنبیه مرا چوب نگاهی کافی است به صدای نفس گل بزنی می شکنم
زنگ را می زنی و صفر شدم در همه چیز زهمان نقطه آغاز تهی ساختنم
باز پای ورقه نیستی ام امضا شد باز کندم ورقی را و نوشتم که منم
زدرت راندی و این اول مهر است هنوز باز رد می شوم و باز نگه داشتنم
دلم از پشت دربسته ی دستورزبان صرف می کرد تو را
می شکنی می شکنم