سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانى آفریننده لازم آید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :6
کل بازدید :30639
تعداد کل یاداشته ها : 44
103/9/4
2:4 ع

یک روز صبح زودچشمهایم را که باز می کنم , فرشته ای بالهایش را بصورتم می زند و می گوید : این آخرین باری است که خورشید را می بینی, می توانی تا غروب کنار پنجره بایستی و به آسمان و پرنده هایش حرف بزنی , می توانی دستهایت را در رودخانه ای که از نزدیکی اتاقت می گذرد , بشویی. می توانی عشقهای کودکی ات را تمام کنی , روی سبزه ها دراز بکشی , درختان را در آغوش بگیری و گلهای سرخ را ببویی . می توان آخرین سطر نامه ات را بنویسی و روزنامه های صبح و عصر را تا انتها بخوانی و دکمه های پیراهنت را در آینه ببندی . می توان زانو به زانوی خدا بنشیینی, گناهان ریز و درشت و تکراری ات را بشماری و یک دل سیر گریه کنی.

وقتی که فرشته به سوی بی نهایت پر می کشد یادم افتد هنوز کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم . باید صندلی خالی ام را کنار گلدانهای شمعدانی بگذارم, با ابرهای دلتنگ راه بروم , آرام و بی صدا با آرزوهایم خداحافظی کنم. عکس مادرم را ببوسم , خطوط ساده دستهای پدرم را به خاطر بسپارم.

باید دلهای شکسته ام از نو بسازم , چشمهایی که ندیده ام بدقت ببینم , صداهایی را که نشنیده ام صمیمانه در آغوش بگیرم و یک بار دیگر در ساحل پر از گوش ماهی و صدف بایستم و مشامم را از عطر تازه موجها پر کنم و سر انجام باید خدا را سپاس بگویم که اجازه داد شاعر باشم , و با کلمات دوست شوم و زندگی ام در میان رویاهای معصوم بگذرد.

فرشته آنقدر دور می شود که فقط ردی از بالهایش را در آسمان هفتم می بینم , نمی دانم صدایم را می شنودیا نه. اما با همه وجودم فریاد می زنم.

ای فرشته مهربان , از خداوند بزرگ بخواه فرصتی دیگر به من بدهد! فرصتی برای دوست داشتن , یک روز اصلاً کافی نیست. باور کن هنوز به خیلی ها نگفته ام که دوستشان دارم.