دشت غوغا بود غوغابود غوغا در غدیر موج می زد سیل مردم , مثل دریا در غدیر
تشنگی ها بود و توفان بود و شن بود و غبار محشری از هر چه با خود داشت صحرا ,در غدیر
کاروان آرام و بی تشویش لنگر می گرفت تا بگیرد کاروان سالارشان جا در غدیر
گردها خوابید کم کم , کاروان خاموش شد تا پیامبر خود چه خواهد گفت آیا در غدیر
تا افق انبوه مردان صحاری بود و دشت و سکوتی تاکند آن مرد,لب وا در غدیر
مرد اما با نگاهی گرم در چشمان شوق جستجو می کرد محبوبش علی را در غدیر
پس به مردان عرب فرمود: بعد از من علی است
هرکه من مولای اویم اوست مولا در غدیر
گردها خوابید ه بود و کاروان خاموش بود خوانده میشد انتهای قصه ی ما در غدیر
در شکوه کاروان, آن روز با آهنگ زنگ بی گمان باری رقم می خورد فردا در غدیر
ای فراموشان باطل ! سر به پایین افکنید! چون پیمبر دست حق را برد بالا در غدیر
حیف! اما کاروان منزل به منزل می گذشت کاروان می رفت و حق می ماندتنها در غدیر
عید بزرگ امامت و ولایت امیر المومنین بر تمامی شیعیانش مبارک باد