من خدا را دیدم پشت کوکب لای آن بوته رز
قامت سرو بلند برق آن پولک ماهی در آب عطر یاس سپید نور آن ماه قشنگ خنک آبی آب
روی آرامش خواب گل یخ چه خدایی دارم چه به من نزدیک است پشت هر بارش باران بهار
بعد هر قوس و قزح لای هر پیچ اقاقی در باغ پشت راز گل سرخ، مهر آن مهر گیاه
هر اناری به درخت ،گره مشت خدا . مشت خدا باز کنید دانه سرخ انار، همه تسبیح خدا
باغ ، لوح زیبای وجود هر درخت , سوره ای از هستی برگهایش، همه آیات خدا آیه ای
سبز تر از این دیدی؟ توبه یک شبنم اگر خیره شوی ، طپش ابر بهاری پیداست
گوش اگر باز کنی ، سر گلدسته کاج بلبل از شوق اذان می گوید تو مناجات شب پنجره را،
می شنوی؟ خاک این باغ ، پس از موسم سرما هر سال پر شد از ذکر معاد
بوم نقاشی به این زیبایی و خدا ، قلم خلقت خود برد به رنگ رنگ سبزی برداشت
سرو و شمشاد و صنوبر و کمی بوته شبدر پایین و سپس سرخی گل آن
گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل
زرد بر بال قناری و رزو گندم پاک این همه جلوه هستی از کیست؟
یاس از آندور صدا کرد، خدا گل سرخ خوش بو غنچه کوچک خود را به بغل سخت فشرد
غنچه کوچک مینای صبور، چشمکی زد و شکفت گل محبوبه شب، عطر خود را از دور زدو
یک گوشه نشست. دل باغ ، هوس باران داشت قطره ای ریخت پاشویه حوض تا که آن ابر
سپید، دل خود را بتکاند فردا ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد صبح فردا دل من ،
میزبان طپش جاری آب حلزونی کوچک ، بی خبر از همه جا قامت خسته خود را تنها،
پشت یک برگ تماشا می کرد چه حیاتی جاری ست در تن زنده باغ روح من ، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت : همه جا آیت اوست دیدنش آسان است سخت آن است نبینی او را
شبه که از نیمه گذشت من و مهتاب و گل یاس و همه ماهی ها به جماعت چه نمازی خواندیم.