سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما اهل بیت را دوست بدارد و محبّتما در دلش تحقّق یابد، چشمه های حکمت بر زبانش جاریمی شود. [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :8
کل بازدید :28499
تعداد کل یاداشته ها : 44
103/2/16
12:18 ع

 

خدایا هر وقت احساس می کنم آخرین کلمه را در دست دارم و دلشوره با تو حرف نزدن در جانم می نشیند کلمه ای تازه در دستانم می گذاری و به من می گویی حرف بزن ! خدایا خوشحالم که با کبوترها دوستم و حرف گنجشکها را می فهمم واز باران تند بهارفرار نمی کنم ,خوشحالم که تو را هنگام روشن کردن یک شمع وآب دادن گلهای ارکیده و خوردن یک بستنی و در مرور نام پرندگان به یاد می آورم.

خدایا , هر وقت دلم برایت تنگ می شود به چادر سپید مادرم نگاه می کنم و دستهایم را روی ستاره ها می کشم و با خودم می گویم چه می شد من! ازآسمان به زمین نمی آمدم؟ چه می شد مثل فرشته ها روز و شب دوروبر تو می گشتم , راستی آنها با چه زیانی با توحرف می زنند؟ آیا می دانند دل عاشق چه رنگی است؟آیا می توانند گریه کنند؟

خدایا, دستهایم خالی است همه سرمایه من چند قطره اشک و چند کلمه ناقابل است , دلم می خواست پیراهنی زیبا و گرانبها برای تک تک فرشتگانت میخریدم,دلم می خواست هر روز بر ایشان نامه می نوشتم وسفارش می کردم سلام مرا به تو برساند .

خدایا , با اینکه مشتاق دیدارم اما از اینکه در کوله بارم چیزی برای توندارم می ترسم, آیا مرا با یک خوشه انگور وزنبیلی پر از شرمساری می پذیری؟آیا در روز قیامت اجازه دارم در چشمهای تو نگاه کنم و شعر بخوانم؟ خدایا در آن صحرای گرم و تفتیده مرا به لیوانی شبنم خنک میهمانی خواهی کرد؟

خدایا دلم می خواهد با ماه و خورشید و شاخه های یاس محشور شوم, دلم می خواهد با یک دسته گل سرخ و چندغزل شیوا کنار تو بایستم و تورا به حق سلام و صلوات و بی کرانگی کائنات قسم بدهم که از گناهانم بگذری.

 


  
  

 

می خواهم ساده بگویم , ساده بنویسم و تورامهدی جان صدا کنم و غم دوری ات را فریاد بزنم .

مهدیا مهر تو دریا و دل من ماهی است       ماهی از آب چو گیرند , جدا می میرد

آری ! لحظه ای نیست که وجودتان را در کنار خود احساس نکنم مثل اینکه همیشه روبروی من هستید و از من می خواهید به طرف شما بیایم تا نزدیکتر شوم ,همیشه می ترسم که گناهانم بین من و شما فاصله بیندازد.

مهدی جان مگو که از بهانه های دلم خسته شدی, تو می دانی که هر وقت نامت را شنیده ام اشک تمام صورتم را خیس می کند , این اشکهایم گواهند که از دوری ات چه کشیده ام.
همیشه با خودم زمزمه می کنم و می گویم: " داد از غم تنهایی " آری بی تو من تنها و غریبم , اما غروب را به امید طلوع دوست دارم و غروب جمعه را به امید آمدنت دوست دارم.

مهدی جان , انتظار را این گونه معنی می کنم :" انتظار,روایت اشتیاق است, حدیث جستجو وقصه وصل است , انتظار روز ظهور است و انتظار روز ظهور او , انتظارغلبه اسلام و قران و انتظار غلبه اسلام و قرآن , انتظار تحقق وعده های خداوند است."

 

خالق این دلنوشته ها بدلیل بیماری از همه دوستان ملتمس دعا است

 


91/5/15::: 1:10 ص
نظر()
  
  

 

چه روزهایی که بایدبیایند و بروند تا من  تورا  بهتر بشناسم تا بدانم این تویی که شب پره ها را به وجد می آوری و خبر های خوب را بر بال قاصدک ها می نشانی , نمی توانم باور کنم این ماه زیبا که به تنهایی در باغ آسمان نشسته است با تونسبتی ندارد . نمی توانم چشمانم را ببندم واین همه دار ودرخت راکه شاخه هایشان عاشقانه به تومی رسند نادیده بگیرم . مگرمی شود رودخانه ها پر شور ومواج حرکت کنند اما به سوی تو نیایند؟ مگر می شود از عشق گفت و از تو نگفت ؟ ستاره هارا یکی یکی پایین می آورم و آنها را روی پیراهنت کناربرگچه های شمشاد می چینم , باران را که به رنگ گریه های توست دوست دارم , چترم را به خاطر تو باز می کنم و باز به خاطر تو می بندم . چه روزهایی که باید بیایند و بروند تا من رشته ای از گیسوان تورا در اعماق کهکشان رها کنم و نام تورا از ساکنان سیارات دیگر بپرسم , چه شبها و چه شمعهایی که باید پیوسته بسوزند و شعله ور باشند تا من بتوانم  شعر تازه ای برای دستهای تو بگویم نام تو را کجا بنویسم ؟ روی کدام دفتر ؟ خود نویس کوچکم را با عطر تو پر میکنم و نام خوب تورا روی همه دیوار های جهان می نویسم تا هر روز پنجره ای به سوی صبح باز شود .بی تو نه تنهانمی توانم در بهشت کلبه ای برای خودم بسازم , بلکه حتی به جهنم هم راهم نمی دهند , بی تو معنای عشق را نمی دانم و غزلی ازدیوان حافظ نمی خوانم , بی تو آن قدر در تاریکی فرو می روم که چهره خورشید را فراموش می کنم . چه روز هایی باید بیایند و بروند تا من شبیه یک درخت سیب بشوم و در کناره های نام تو شکوفه کنم ,اگر  مرا صدا کنی دست در دست یک فرشته گمنام از آسمان فرود می آیم و نام تورا به همه کوچه ها و خیابان های دنیا یاد می دهم و در خواب نیلوفران نامیرا بیدار می شوم . به نام تو تمام پرندگان را صدا می زنم و آیینه های خیس را بدور تو گرد می اورم , با گلهای انار می شکفم و چکاوکهای محزون را به تماشای ابر های ارغوانی می برم , چه روزهایی که باید بیایند و بروند تا من در انتهای افرینش در آخرین سطر زندگی دوباره نام تورا بخوانم و ناگهان باغی معلق سرشار از گلها و میوه های  ازلی در قلب من پدیدارشود و دوباره عطر رویاهای حوا در زمین بپیچد چه روزهایی باید بیایند وبروند       تا من ...

 


91/5/3::: 12:16 ع
نظر()
  
  

یک روز صبح زودچشمهایم را که باز می کنم , فرشته ای بالهایش را بصورتم می زند و می گوید : این آخرین باری است که خورشید را می بینی, می توانی تا غروب کنار پنجره بایستی و به آسمان و پرنده هایش حرف بزنی , می توانی دستهایت را در رودخانه ای که از نزدیکی اتاقت می گذرد , بشویی. می توانی عشقهای کودکی ات را تمام کنی , روی سبزه ها دراز بکشی , درختان را در آغوش بگیری و گلهای سرخ را ببویی . می توان آخرین سطر نامه ات را بنویسی و روزنامه های صبح و عصر را تا انتها بخوانی و دکمه های پیراهنت را در آینه ببندی . می توان زانو به زانوی خدا بنشیینی, گناهان ریز و درشت و تکراری ات را بشماری و یک دل سیر گریه کنی.

وقتی که فرشته به سوی بی نهایت پر می کشد یادم افتد هنوز کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم . باید صندلی خالی ام را کنار گلدانهای شمعدانی بگذارم, با ابرهای دلتنگ راه بروم , آرام و بی صدا با آرزوهایم خداحافظی کنم. عکس مادرم را ببوسم , خطوط ساده دستهای پدرم را به خاطر بسپارم.

باید دلهای شکسته ام از نو بسازم , چشمهایی که ندیده ام بدقت ببینم , صداهایی را که نشنیده ام صمیمانه در آغوش بگیرم و یک بار دیگر در ساحل پر از گوش ماهی و صدف بایستم و مشامم را از عطر تازه موجها پر کنم و سر انجام باید خدا را سپاس بگویم که اجازه داد شاعر باشم , و با کلمات دوست شوم و زندگی ام در میان رویاهای معصوم بگذرد.

فرشته آنقدر دور می شود که فقط ردی از بالهایش را در آسمان هفتم می بینم , نمی دانم صدایم را می شنودیا نه. اما با همه وجودم فریاد می زنم.

ای فرشته مهربان , از خداوند بزرگ بخواه فرصتی دیگر به من بدهد! فرصتی برای دوست داشتن , یک روز اصلاً کافی نیست. باور کن هنوز به خیلی ها نگفته ام که دوستشان دارم.


  
  

کوچه پس کوچه های قلبم پر از عطر حضور توست , تویی که هر شب صدایت می زنم تا برایت از روزهای زندگی ام بگویم و درد دل کنم و تو هرشب صبور و مهربان گوش می دهی بی آنکه خسته شوی , خدای خوبم , دیگر جز تو هیچ کسی در قلبم نیست و حالا در قلبم جشن حضور تو برپاست , تویی که کویر قلبم را سر سبز کردی و نور باران!


  
  
<   <<   6   7   8   9      >